کسریکسری، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

عشق مامان

پیشرفت های 4ماهگی

کسرا جونم 4ماهه شد هورااااااااا خدایا شکرت گله مامان اومدم تا از پیشرفت هایی که این مدت کردی بگم جونم برات بگه که تازگیا دستات برات خیلی مهم شدن شده یک ربع به دستات فقط زل زدی و وارسیشون میکنی و کنترلت رو دستات بیشتر شده بعد دیگه راحت میتونی غلت بزنی ولی هنوز خیلی خوب نمیتونی دستاتو از زیرت بیاری بیرون باید کمکت کنم و دیگه دادو بیدادات بیشتر شده و همش در حال اواز خوندنی..راستی دو روز پیش بابایی رفت برات دندون گیر گرفت اولش نمیتونستی خودت به تنهایی بگیریش وای حالا خوب این کار و انجام میدی راستی قربونت برم که دیگه نبود من و تشخیص میدی و بغض میکنی و همش دنبالم میگردی عاشقتم پسرم
27 بهمن 1392

دلم گرفته

کسرا جونم الان نصفه شبه و من هنوز نخوابیدم خیلی عزیزم ناراحتم همش میخوام گریه کنم امروز خبر دارشدم یکی از بهترین دوستای مامان حالش بده و رفته تو کما وای پسرم اصلا باورم نمیشه نمیدونم چرا اینطوری شده هر چی زنگ به خونشون میزنم کسی برنمیداری تا احوال بگیرم دارم دیونه میشم همش میگم کی فردا میشه تا برم بیمارستان پیشش مامانی با اون قلب کوچیکت واسه خاله شاپرک دعا کن تا زودتر خوب شه راستی ریحانه هم زردی گرفته الانم بستری واسه اونم دعا کن  خدایا تمام مریضارو شفا بده
24 بهمن 1392

بدون عنوان

  مامانی امروز این زرافه خوشگل و برات درست کردم البته عزیزم بین خودمون باشه اینارو واسه دله خودم درست میکنم میدونم تو با اینا بازی نمیکنی...راستی این شخصیت تو کارتون ماداگاسکاره     ...
22 بهمن 1392

ریحانه کوچولو

کسری جونم دو روزه پیش یعنی20 بهمن ریحانه کوچولو بچه دختر عمه منا اومد دنیا البته کمی زود اومده و اورژانسی بود که خدا کمکش کرد زنده ماند و یه همبازی کوچولو برای پسرم اومد وای مامانی انقدر نازو کوچولو همش2400کیلو         ...
22 بهمن 1392

نینی فوتو

    کسرا جونم این عکسارو از تو نینی سایت برات درست کردم  چون دوست داشتم چندتا عکس لختی داشته باشی بعد ترسیدم ببرمت اتلیه سرما بخوری چون تو اتلیه هوا سرد بود به خاطر این تصمیم گرفتم از تو خونه ازت عکس بگیرم و بدم تو نینی سایت برات درستش کنن                   ...
22 بهمن 1392

جمع سه نفره ما

سلام جیگرم کسرا جونم اومدم برات از این روزا بنویسم که از وقتی که وارد جمع دونفره من و بابایی شدی زندیگیمون تغییر کرده خیلی شادتر شدیم اخه نمیدونی حرکاتت چقدر شیرینی وچقدر واسه من و بابایی دلبری میکنی و خودت و شیرین میکنی بیشتر موقع ها من و بابایی داریم به حرکاتت میخندیم و تو هم از خنده ی ما ما شروع میکنی با صدای بلند خندیدن و بعد ماهم دوباره با خنده تو خندمون میگیره خلاصه کارمون شده سه تایی باهم میخندیم قربونت برم وقتی توی خونه ی خودمون هستیم مدام سرو صدا میکنی و دستو پا میندازی ولی وقتی مهمان داریم یا مهمانی میریم  غریبی میکنی و ساکتی دیگه من و بابایی کامل تشخیص میدی و مدام بهمون زل میزنی و ما وقتی بهت لبخند میزنیم تو سریع جوابمون ...
16 بهمن 1392

تولد بابایی و اولین غلت

سلام  ناز دونه مامان امروز10بهمن تولد بابایی گلم و من هنوز هیچ کاری نکردم همیشه هر سال براش تولد میگرفتم اتفاقا پارسال دوبار تولد براش گرفتم یکی با همکاراش و یکی هم با دوستاش ولی فعلا امسال هیچ کاری نکردم تازه میخوام الان برم کیک ددست کنم و عصری هم بریم بازار تا کادوشم بخریم وای کسری جونم امروز با بابایی توی اشپزخونه داشتیم ناهار میخوردیم که وقتی اومدم تو حال دیدم که تو غلت زدی وای مامان انقدر خوشحال شدم که سریع بابایی و صدا زدم بیاد اونم نگات کنه بعد رفتم دوربین و اوردم و چند تا عکس خوشجل ازت گرفتم....         راستی مامانی اگه بدونی واسه بابایی چه دلبری میکنی تا بابا از سرکار میاد خونه شرو...
12 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد