کسریکسری، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

عشق مامان

ماما

سلام پسر شیرینم ببخش مامان دیر به دیر میام اینجا بهت سر بزنم چون این مدت مسافرت رفتیم درگیر کارای تولدت هستم... گله مامان روزه دوشنبه 14/7/1392بلاخره کلمه جادویی ماما رو به زبان اوردی و من و بردی تو اسمونا نمیدونی که هر بار میگی ماما از ذوق میخوام پس بیافتم ...
18 مهر 1393

اتلیه

اینم چند تا عکس از 9ماهگیت که قراره به عنوان جایزه بهت بدن الته فغلا این عکسا خام هستن که اقای ارژنگ لطف کردن و فایلشونو در اختیار ما گذاشتن ...
29 شهريور 1393

11ماهگی

کسرای مامان 11ماهگیت مبارک دیگه داری برای خودت مردی میشی یادش بخیر پارسال این موقع ها تو توی شکم مامانی بودی و لحظه شماریمیکردی که پا به این دنیای قشنگ بزاری و مامانم سرتاپا اشتاق و ذوق واسه یه لحظه بوییدن و بغل کردن بود همیشه به بابایی میگفتم پس این گل پسره ما کی میاد پیشمون بابایی همیشه میگفت دو روزه دیگه چقدر زمان زود میگذره و تو الان کنارم مثل فرشته ها خوابیدی و من تو فکر اینم که تو کی راه بری و حرف بزنی کسرا جونم این یک ماه باید همش تو تدارک تولدت باشم اخه اولین تولد گل پسرمه میخوام واسش سنگه تموم بزارم که به خاطر این از بابایی یه دنیا ممنونم که هیچی برای و من و کم نمیزاره و همیشه همراهیمون کرده پسر مهربونم تازگیا چند قدم خو...
29 شهريور 1393

سفر همدان

کسرا جونم هفته پیش به اتفاق خونه پدرجونیا و لیلا رفتیم همدان که خیلی خوش گذشت ادامه سفر به روایت تصویر در حاله دیزی خوردن ...
29 شهريور 1393

اولین کلمه

سلام گله مامان کسرا جونم نمیدونی هر روز که میگذره من چقدر از داشتن تو لذت میبرم وسرتاپا ذوق میشوم برای کارایی که هر روز چیزه جدیدتری یاد میگیری یا تو کاره قبلی خبره تر میشه..تا رو زمین هستی سریع میری دست به جایی میگیری و بلند میشی و شروع میکنی به کمک اون وسیله قدم زدن بعد متوسل به من و بابایی میشی که بیایم دستت و بگیریم و تو راه بری تازگیا با یک دست ،دسته من و بابایی و میگیری و راه میری..عاشق این هستی که من و بابایی باهم دستت و بگیریم و شما راه برین  کسرای مامان بالاخره امروز (19/6/92)بعد از تمرینای فراوان کلمه بابا رو گفتی که نمیدونی من و بابایی چقدر ذوق کردیم  راستی چند روز پیش به اتفاق خونه پدر جونینا و لیلا رفتیم همدان که...
20 شهريور 1393

دسته گل به اب دادن

کسرا جونم تازگیا خیلی شیطونی میکنی و دوست داری از همه جان سر دربیاری و ببینی دیگران چیکار میکنن و تو هم اونو انجام بدی..عاشق اینی که با دستات محکم رو همه چیز بزنی حالا میتونه شامل ادم باشه یا اشیا کلا عاشق زدنی/یکمی هم قلدر شدی وبرای کوچیکتر از خودت خط و نشان میکشی همش دوست داری ریحانه رو بیگری و کتک مفصل بهش بزنی دو روز پیشم ابتین بیچاره رو گیر اورده بودی و همش اذیتش میکردی اینم شاهکارای جنابعالی کسرا جونم یه روز خواستیم بریم حموم خیلی خسته بودی که با همون حوله خوابت برد   ...
9 شهريور 1393

پسرک 10ماهه من

سلام زندگیم کسرا جونم دیدی روزگار چقدر زود میگذره و تو داری روز به روز تغییر میکنی و عاقلتر میشی.اصلا باورم نمیشه که تو همون پسر کوچولوی توی بیمارستان هستی ...
9 شهريور 1393

بد قلقی

سلام نفس مامان سلام عشقم کسرای مامان امدم از این روزات بنویسم که حدوده دوهفته ایی هست که بدجور داری بدقلقی میکنی و هیچی نمیخوری  و خودم احساس میکنم وزنت زیاد نشده همش دوست داری شیر بخوری وروتو از غذا برمیگردونی نمیدونم پسرک خوش اشتهام یهو چی شده که از غذا بیزار شده مامانی خیلی دارم غصه میخورم میترسم ضعیف بشی همه کسم.موقع هایی که میریم خونه پدر جونینا مادر جون و خاله الی مدام شما رو سرگرم میکنم تا شاید دهنتو باز کنی و من یه لقمه داخل دهنت بزارم تازه اگه بخوریش بعضی موقع ها تفش میکنی.دوروز پیش بردمت پیشه دکتر که اقای دکتر گفت یه امره طبیعی شاید بخوای دوباره دندون دربیاری ....
24 مرداد 1393

دربند صحنه

کسرا جونم هفته پیش با خونه شهروزینا رفتیم در بند صحنه اینم از عکسای اونروز                 ...
15 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد