11ماهگی
کسرای مامان 11ماهگیت مبارک
دیگه داری برای خودت مردی میشی یادش بخیر پارسال این موقع ها تو توی شکم مامانی بودی و لحظه شماریمیکردی که پا به این دنیای قشنگ بزاری و مامانم سرتاپا اشتاق و ذوق واسه یه لحظه بوییدن و بغل کردن بودهمیشه به بابایی میگفتم پس این گل پسره ما کی میاد پیشمون بابایی همیشه میگفت دو روزه دیگهچقدر زمان زود میگذره و تو الان کنارم مثل فرشته ها خوابیدی و من تو فکر اینم که تو کی راه بری و حرف بزنی
کسرا جونم این یک ماه باید همش تو تدارک تولدت باشم اخه اولین تولد گل پسرمه میخوام واسش سنگه تموم بزارم که به خاطر این از بابایی یه دنیا ممنونم که هیچی برای و من و کم نمیزاره و همیشه همراهیمون کرده
پسر مهربونم تازگیا چند قدم خودت برمیداری و بعد خودتو تو بغلم پرت میکنی و شروع به خنده میکنی که دله مامان برای این حرکاتت ضعف میرهو وقتی هم که راه میری شروع میکنی دست زدن و به ماهم اشاره میکنی که تشویقت کنیمکلمه بابا و دده رو خوب میگی و تازگیا داری رو کلمه جوجو کار میکنیاینم بگم عاشق رقص هستی و تا یه اهنگی میشنوی شروع به تکان دادن خودت میکنیو اینکه بیرون رفتنم خیلی دوست داری و وقتی بابای بیچاره خسته از سر کار برمیگرده تو سریع میری بغلش و اشاره به بیرون میدی و بابایی هم قوله عصر و بهت میده و بخاطر وجود گله تو ما هر روز عصرا میریم بیرون
اینم از عکسای 11ماهگیت که مشخصه حسابی شیطون شدی و دوست داری همش به کیکت دست بزنی و اگه دستت نرسه از پاهات کمک بگیری
در فکر حمله به کیک
حمله به کیک
قربون جفتتون
قربون خنده هات