کسریکسری، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

عشق مامان

یک سالگی

سلام زندگیم سلام دردونه مامان کسرا جونم یکسال گذشت و تو یک ساله پا به زندگی من و بابایی گذاشتی و دنیای من و بابایی رنگین کردی.یکساله طعم پدر و مادر شدن و کشیدم و پی پردیم که بالاترین لذت دنیاس کسرای مامان از وقتی تو رادارم یدم به همه چیز عوض شده اصلا انگار ادمه دیگه ایی شدم کامل دلواپسیایی که مادرم برای من داشت الان من برای تو دارم..شبا وقتی کنارم میخوابی فقط چند دقیقه بهت زل میزنم و لذت میبرم از وجدت .همیشه بوی تنت و استشمام میکنم که یکی از بهترین بوهاس کسرا جونم تولد یکسالگیتو روزه 25مهر گرفتیم چون جمعه بود و همه میتونستن بیان ولی هوا خیلی سرد شده بود که همش استرس داشتم مراسمت بد برگزار شه که خداروشکر همه خیلی راضی بودن خاله الی...
29 آبان 1393

سفرنامه شمال

کسرای مامان در تاریخ30/6/93من و تو بابایی و خاله الی بلاخره موفق شدیم بعد از مدتها یه مسافرت خوب بریم که خدارو شکر اونجا شما اذیت نشدین.. اول رفتیم تالش یه شب اونجا خوابیدیم و بعد حرکت کردیم به سمت دریا کنار که خیلی اونجا بهمون خوش گذشت و بعد از اونجا رفتیم چالوس پیشه دوستای بابایی ...
18 مهر 1393

ماما

سلام پسر شیرینم ببخش مامان دیر به دیر میام اینجا بهت سر بزنم چون این مدت مسافرت رفتیم درگیر کارای تولدت هستم... گله مامان روزه دوشنبه 14/7/1392بلاخره کلمه جادویی ماما رو به زبان اوردی و من و بردی تو اسمونا نمیدونی که هر بار میگی ماما از ذوق میخوام پس بیافتم ...
18 مهر 1393

اتلیه

اینم چند تا عکس از 9ماهگیت که قراره به عنوان جایزه بهت بدن الته فغلا این عکسا خام هستن که اقای ارژنگ لطف کردن و فایلشونو در اختیار ما گذاشتن ...
29 شهريور 1393

11ماهگی

کسرای مامان 11ماهگیت مبارک دیگه داری برای خودت مردی میشی یادش بخیر پارسال این موقع ها تو توی شکم مامانی بودی و لحظه شماریمیکردی که پا به این دنیای قشنگ بزاری و مامانم سرتاپا اشتاق و ذوق واسه یه لحظه بوییدن و بغل کردن بود همیشه به بابایی میگفتم پس این گل پسره ما کی میاد پیشمون بابایی همیشه میگفت دو روزه دیگه چقدر زمان زود میگذره و تو الان کنارم مثل فرشته ها خوابیدی و من تو فکر اینم که تو کی راه بری و حرف بزنی کسرا جونم این یک ماه باید همش تو تدارک تولدت باشم اخه اولین تولد گل پسرمه میخوام واسش سنگه تموم بزارم که به خاطر این از بابایی یه دنیا ممنونم که هیچی برای و من و کم نمیزاره و همیشه همراهیمون کرده پسر مهربونم تازگیا چند قدم خو...
29 شهريور 1393

سفر همدان

کسرا جونم هفته پیش به اتفاق خونه پدرجونیا و لیلا رفتیم همدان که خیلی خوش گذشت ادامه سفر به روایت تصویر در حاله دیزی خوردن ...
29 شهريور 1393

اولین کلمه

سلام گله مامان کسرا جونم نمیدونی هر روز که میگذره من چقدر از داشتن تو لذت میبرم وسرتاپا ذوق میشوم برای کارایی که هر روز چیزه جدیدتری یاد میگیری یا تو کاره قبلی خبره تر میشه..تا رو زمین هستی سریع میری دست به جایی میگیری و بلند میشی و شروع میکنی به کمک اون وسیله قدم زدن بعد متوسل به من و بابایی میشی که بیایم دستت و بگیریم و تو راه بری تازگیا با یک دست ،دسته من و بابایی و میگیری و راه میری..عاشق این هستی که من و بابایی باهم دستت و بگیریم و شما راه برین  کسرای مامان بالاخره امروز (19/6/92)بعد از تمرینای فراوان کلمه بابا رو گفتی که نمیدونی من و بابایی چقدر ذوق کردیم  راستی چند روز پیش به اتفاق خونه پدر جونینا و لیلا رفتیم همدان که...
20 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد