در استانه 7ماهگی
پسر مهربونم هفته دیگه 7ماه از عمر گران بهات میگذره ومن و شما بیشتر از بیش به هم انس میگیریمو نمیتونیم دقیقه ایی بی هم تحمل کنیم تو شدی جزیی از وجود من و من از این بابت روزی خدا رو هزاران بار شکر میکنم که یه همچین فرشته ایی و در دامان من گذاشت پیشه خودم فکر میکنم که چه کار خوبی پیشه خدا انجام دادم که خدا تو رو به من داد
پسرکم در این روزا دیگه غلطیدنت کامل شده و خودت میتونی دو سه دور پشت سر هم غلط بزنینی و دیگه نیازی به کمک من نداری تا شمارو به پشت برگردونموقتی هم غلط میزنی میتونی یذره بیای جلو البته بیشتر دور خودت میچرخی و وقتی روی زمین میذارمت شروع میکنی به جنب و جوش و کلی از این ور به اونور میری و داری از کنترل خارج میشه و من و بابایی باید چهار چشمی مراقب جنابعلی باشیمتازگیا دوست داری به روی شکم بخوابی که من عاشق این جور خوابیدنت هستم نمیدونی چقدر معصوم میشی وقتی سرت و روی زمین میزاری و میخوابییه کاره دیگه ای که یاد گرفتی دست زدنه الهی من قربون پسر همه چیز فهمم بشم که وقتی میگیم دست دسی شروع میکنی دست زدن
تا الان یه دندونت درومده و اون یکی هم داره جیک میزنی که به امید خدا روز26اردیبهشت یعنی یک هفته دیگه که مصادف با هفت ماهگیتم میشه میخوام واست جشن دندونی بگیرم تمام کاراشم تقریبا انجام دادم و حدود 23نفر مهمون داریم که البته یه جشن خانمانه گرفتممرداروم انشاالله واسه تولد 1سالگیت دعوت میکنیم