محبت اطرافیان

کسری جونم این و مینویسم برات که بدونی چقدر اطرافیانت دوست دارن

از مامان کبری شروع میکنم که همیشه هواسش بهت هست و حاظره ساعتها ترو رو پاش بزاره و تکون بده تا تو خوابت ببره با اینکه پاهاش درد میگیرن ولی هیچی نمیگه وقتاییکه میریم اونجا بخوابیم هرموقع تو نصف شبا بلند میشی شیر بخوری مامان کبری هم بلند میشه که اگه گریه کردی یاخوابت نیامد ترو بگیره بغل تامن کمی استراحت کنم که با این کارش من کمی تنبل میشم و باعث میشه بزکر از تو رختخواب بلند شم همش میگم الان مامانم ترو میگیره

از بابا احمدبگم که مدام قربون صدقت میره وباهات بازی میکنی و مدام بهت پول میدی

از خاله الی بگم که اونم همش دورو برته و با دایی کیکاووس نوبت میگیرن که تو رو بغل کنن از دایی بگم که دوست داره تو همیشه تو بغلش باشی اصلا دوست نداره تورو زمین بزاره تازه بعضی از شبا که بیدار میشی اونم سریع میاد میگرتت بغل واگه بیشتر از 4الی5روز بگذره از اینکه از خونشون رفتیم سریع زنگ میزنه میگه بیاین اینجا یا خودش میاد بهت سرمیزنه اخه ما اخر هفته ها میریم خونه پدربزرگینا و یک شب اونجا میخوابیم وبعد بابایی میاد دنبالمون

ازبابایی برات بگم که یادت نداره احساساتش و دوست داشتنشو بروز بده ولی با امدن تو مدام قربون صدقت میره وهمه چیز برات محیا میکنه و نه نمیگه و همچنین عمه زهرا که اونم مثل بقیه مدام قربون صدقه ات میره با وجود اینکه 3تا برادرزاده و6تا خواهر زاده داره میگه تو یه چیزه دیگه ایی ببین چقدر دوست داره

مامان فوزیه هم تورو خیلی دوست داره اصلا واسه همه شیرینی عزیزم

ودر اخر   از خودم بگم که میمیرم واست

امیدوارم محبت همه رو بی پاسخ نزاری عزیزم