ختنه کردن
کسرای مامان دیروز توی 14روزگی شمارو ختنه کردیم
بابایی یه اقایی رو اورد خانه تا شما رو ختنه کنن البته مادرجون و اقاجونم بودم
من و مادر جون رفتیم توی اتاق چون واقعا طاقت دیدنت و نداشتم الهی بمیرم وقتی گریه میکردی انگار دنیا رو سرم خراب میشد اقاجونم مدام قربون صدقه ات میرفت و بابایی هم پاهاتو گرفته بود و بغض کرده بود ووقتی کاره اقای دکتر تمام شد شما رو اوردن تا شیرت بدم بمیرم واست که مدام تو بغلم بغض میکردی گله میکردی
بعد بابایی رفت واست قطره استامینوفون گرفت و بهت دادم تا کمی ساکت شدی
در هر صورت گلم مبارکت باشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی